نویسنده: حجة الاسلام عبدالمجید رجبعلی




 

بسم الله الرحمن الرحیم
یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً(1)
حمد تنها خدائی را سزد که بر اساس حکمت خلائق را آفرید و در طریق کمال ایشان را سوق داد و هدایت فرمود و از میان آفریدگان، انسان را شرافت بخشید. خدائی که با موهبت عقل، فضیلت انسان را بر سائر مخلوقات معین نمود و با نعمت علم، شرافت آدم را بر ملائک به اثبات رسانید.
سپاس مختص به آن خدائی است که پیامبری از میان ما برانگیخت که به شرافت علم به کتاب و حکمت، ما را مشرف ساخت و از هر پیرایه ای جانمان با تزکیه پاک فرمود، و با فرستادن پیامبر اسلام دعای حضرت ابراهیم را به اجابت رسانید. که فرمود: ربّنا وابعث فیهم رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم انک انت العزیز الحکیم.(2)
پاک ترین درودها و صلوات نثار جان بی آلایش اشرف انبیاء و سیّد رُسُل و خاتم ایشان، حضرت محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلّم که به وجود او خدا بر ما منّت نهاد و بر طریق قدیم و صراط مستقیم خود هدایت نمود و خاندان مطهر و پاک آن حضرت که مشعل داران عقل و آگاهی و امامان و پیشوایان علم و بصیرت می باشند، خاصّه خاتم ولایت، صاحب العصر و الزمان، حضرت ابوالقاسم محمّد بن الحسن، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و عجّل الله تعالی فرجه الشریف.
حیات تعقلی مسلمانان با ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامی مقارن است، قرآن کریم تکیه فراوانی به حیات تعقلی دارد و خود پاره ای از استدلالات قیاسی و منطقی را به کار برده است، در کلمات مأثوره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بالخصوص در آثار مرویه از امیرالمؤمنین علیه السلام بحث های دقیق و عمیق فراوان است که سزاوار است جداگانه درباره ی آنها بحث های همه جانبه صورت گیرد. متکلمان اسلامی قبل از آنکه کتاب های فلسفی ترجمه شود به یک سلسله بحث های عقلی و استدلالی پرداختند. از این رو، حیات عقلی مسلمانان سابقه ی طولانی تری دارد و چهارده قرن از آن می گذرد. آنچه دو قرن با ظهور اسلام فاصله دارد، نوعی خاص از حیات تعقلی است-که ما آن را حیات فلسفی می نامیم و-با ترجمه ی آثار یونانی و اسکندرانی آغاز شد.
دوره ترجمه دیری نپایید. ترجمه ها به قرون دوّم و سوّم و چهارم هجری متعلّق است، اوج ترجمه به قرن سوّم باز می گردد. همان دوره ای که تألیف و تصنیف و تحقیق به وسیله ی مسلمانان آغاز گشت. اولین فیلسوف اسلامی که آثار و تألیفات زیادی دارد و ابن الندیم در الفهرست به تفصیل از آنها یاد می کند یعقوب بن اسحاق کندی (متوفای 260 هجری) است.
سیر فلسفه در اسلام، جزئی از سیر علوم در آن است؛ اعم از علومی که در میان خود مسلمانان و به وسیله ایشان ابداع و اختراع شد، (مانند فقه و اصول و تفسیر و حدیث و درایه و رجال و صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع) و یا علومی که از جهان خارج ترجمه شد و جزء علوم مسلمانان قرار گرفت؛ مانند: طب، نجوم، حساب، هندسه، منطق و فلسفه.
می دانیم علومی که موضوع و مسائل آنها اصول و یا فروع اسلامی است و یا چیزهایی است که به استناد آنها اصول و فروع اثبات می شود، واجب است تحصیل و تحقیق شود؛ زیرا دانستن و شناختن اصول دین اسلام برای هر مسلمانی واجب عینی است و شناختن فروع دین واجب کفائی می باشد،(3) شناختن قرآن و سنّت هم واجب است؛ زیرا بدون آنها، شناخت اصول و فروع اسلام فراهم نمی آید. هم چنین علومی که مقدمه تحصیل و تحقیق این علوم اند از باب مقدمه واجب، واجب می باشد.
یعنی در حوزه ی اسلام، لازم است لااقل به قدر کفایت همواره افرادی مجهّز به این علوم باشند، بلکه لازم است همواره افرادی وجود داشته باشند که دایره تحقیقات خود را در علوم متن و در علوم مقدمی توسعه دهند و بر این دانش ها بیفزایند،
به منظور امتثال این واجب، علمای اسلامی در همه این چهارده قرن همواره کوشیدند که دامنه علوم فوق را توسعه دهند و در راه این انجام وظیفه و عمل به این واجب، موفقیّت های شایانی بدست آوردند.
این علوم همان علومی است که بر مسلمانان فریضه است و در کلام رسول مکرم اسلام بیان شده است: طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة.(4)
البته دامنه ی این علوم تنها در علومی که مسائل آنها اصول و فروع است خلاصه نمی شود، بلکه به عنوان «علوم مقدماتی» هر علمی که برآوردن نیازهای لازم جامعه اسلامی موقوف به دانستن آن علم و تخصص و اجتهاد آن باشد تحصیل آن بر مسلمانان واجب می باشد و این امر، در جای خود به اثبات رسیده است.
شناخت این علوم و گسترش و توسعه آن، بخشی از شناخت هویّت اسلامی و آشنائی با خود و معرفت نفس است.
دانش وعلوم، بخشی از وجود انسان است، بلکه به تعبیری حیات بشری چیزی جز معلومات او نیست:

ای برادر تو همین اندیشه ای ... مابقی خود استخوان و ریشه ای

برهان این امر را در مسأله اتّحاد عاقل و معقول می توان یافت.
شناخت هر کسی، به طور دقیق، شناخت علوم اوست. چنانچه معیار ارزش هر کس هم همین است. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: قیمة کل إمری ما یحسنه.(5)
این امر، در مقیاس جامعه و فرهنگ و تمدّن، علم به دانش ها و علوم آن جامعه و آن فرهنگ و آن تمدّن است.
همان طور که حیات فردی به علم و دانش فرد است، حیات و وجود جامعه و تمدّن به علم و دانش آن است و همان طور که ملاک ارزش گذاری فرد بر معیار علم و دانش اوست، در جامعه و تمدّن نیز همین ملاک حکم فرماست.
فرهنگ اسلامی، در میان فرهنگ های جهان با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود، فرهنگ ویژه و خاصی است. برای اینکه یک فرهنگ را بشناسیم و دریابیم که آیا اصالت دارد و از روح و حیات ویژه ای برخوردار است و یا التقاطی از فرهنگ های دیگر و احیاناً ادامه و استمرار فرهنگ های پیشین می باشد، لازم است انگیزه های حاکم بر آن فرهنگ، جهت حرکت، آهنگ رشد و همچنین عناصر برجسته ی آن را مدنظر قرار دهیم، گر فرهنگی از انگیزه های ویژه برخوردار باشد، جهت و حرکت مخصوص به خود داشته باشد، آهنگ حرکتش با آهنگ حرکت سائر فرهنگ ها متفاوت باشد و عناصر ویژه ای را وارد کند و آن عناصر برجستگی خاصی داشته باشد، دلیل بر این است که آن فرهنگ اصالت دارد.
بدیهی است که برای اثبات اصالت یک فرهنگ و یک تمدّن، ضرورتی ندارد که آن فرهنگ از فرهنگ ها و تمدّن های دیگر بهره نگیرد. بلکه چنین چیزی ممکن نیست، هیچ فرهنگی در جهان نداریم که از فرهنگ ها و تمدّن های دیگر بهره مند نباشد ولی سخن در کیفیّت بهره گیری و استفاده است؛ یک نوع بهره گیری آن است که فرهنگ و تمدّن دیگر را بدون هیچ تصرّفی در قلمرو خودش قرار دهد و نوع دیگر این است که از فرهنگ و تمدّن دیگری تغذیّه کند؛ یعنی مانند یک موجود زنده آنها را در خود جذب و هضم کند و موجودی تازه به وجود آورد.
فرهنگ اسلامی از نوع دوّم است؛ مانند یک سلول زنده رشد یافت و فرهنگ های دیگر را (یونانی و هندی و ایرانی و غیره) در خود جذب کرد و به صورت موجودی جدید با سیمایی مخصوص به خود، ظهور و بروز داد و به اعتراف محققان تاریخ فرهنگ و تمدّن، تمدّن اسلامی در ردیف بزرگ ترین فرهنگ ها و تمدّن های بشری است. این سلول مانند هر سلول دیگر-که در آغاز کوچک و نامحسوس است-در شهر مدینه به وسیله ی شخص پیامبر گرامی جوانه زد و از علوم اسلامی اولیّه آغازید و سپس روبه رشد و توسعه نهاد و با تغذیه از علوم و فرهنگ های سایر ملل و اقوام، به رشد و بالندگی رسید و خود منشأ تأثیر و تأثر چشم گیری در نظام بشری گردید. آنچه در این مقاله در نظر داریم، نقش فلسفه در پیشرفت تمدّن اسلامی با تأثیر تفکّر فلسفی در تکامل تمدّن اسلامی است.
علم فلسفه-فی حدّ نفسه-دارای شرافت جوهری است، بلکه از شریف ترین علوم در تاریخ بشریت است؛ زیرا اثر آن انسان سازی در حد طاقت بشر است که شرافت هر علمی یا به موضوع است و یا به غایت و در هر دو مرتبه، فلسفه حائز بالاترین رتبه است، موضوع فلسفه وجود است که شرافت ذاتی دارد و موجب شرافت هرچیزی است (ظاهر بذاته و مظهر لغیره) و غایت فلسفه، رساندن انسان به بالاترین رتبه شرافت است که علم باشد.
قرآن مجید معجزه ی الهی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم و سند و حجت دین، برای حکمت مرتبه ای بلند قائل شده است تا جائی که دوشادوش تعلیم کتاب، وظیفه ی رسول مکرم را تعلیم حکمت قرار می دهد(6) و آرزو و دعا و تمنّای حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام را پس از بنای خانه توحید، ارسال پیامبری جهت تعلیم حکمت ذکر می کند(7). وهرگونه روی برگرداندن از روش و سیره ی ابراهیم را سفاهت می شمارد.(8)
بنابراین، حکماء و فلاسفه الهی که بدین منهاج و آئین گرویده اند در منطق قرآن، عاقلانند و کسانی که از حکمت اعراض می کنند سفیهان می باشند. و در تعابیر قرآن از برخی انبیاء نام برده شده، (همانند داوود (9) و عیسی بن مریم(10)) که به آنها حکمت ارزانی شد، بلکه به تصریح برخی آیات(11) همه انبیاء دارای حکمت بودند و از برخی آیات الهی(12) استفاده می شود که دین و شریعت برای همه است، اما حکمت را به همه کس ندهند و آن را که دادند، خیر بسیار ارزانی اش شد؛ چون شریعت را با بصیرت دریافت.
در اعتبار و اعتناء به حکمت، کلام الهی تا جائی پیش می رود که نام یکی از حکمای یونان را در قرآن می آورد و سوره ای را به نام او نازل می کند و بسیاری از کلمات و مواعظ و سخنان حکمت آمیز او را به عنوان درس و سرمشق جاودانی برای بشر باز می گوید. نام آن بزرگ، لقمان است و سوره لقمان به نام اوست.
در سوره ی اسراء(13)، خدای متعال هفده نکته از توحید و مطالب عالیه اخلاقی را بیان می دارد و سپس آنها را از مصادیق حکمت می شمارد و در روایات نیز از حکمای یونان تمجید و تحسین شده است.
مقابله حکمت با سفسطه را می توان از بزرگترین خدمات فلاسفه قبل از اسلام به اسلام، بلکه به مکتب تعقّل دانست. این ستیز از زمان حکمت یونان و فلاسفه بزرگ الهی آنها (از قبیل سقراط و افلاطون و ارسطو) در مقابل سوفسطاییان شروع شد و به اوج رسید و ایشان چنان این مکتب را به زمین زدند که دیگر جز ناله و صدای خفیفی از آن باقی نماند و به گوش نرسید.
و نیز مقابله ایشان با مکتب مادیون را می توان از جمله خدمات فلاسفه یونان برشمرد. در آن زمان ابیقور (اپیکور) فلسفه ای بر مبنای عقائد مادیگری بنا نهاد که تنها سعادت انسان را لذّات نفسانی می دانست و مانع آن را اخلاق معرفی می کرد که اوهامی بیش نیست و می بایست نابود شود.
فلسفه ایشان به نام کلبین رواج یافت به گونه ای که بر بسیاری از اهل آن منطقه گران آمد.
در مقابل ایشان، سقراط حکیم و شاگرد ارجمندش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو یا ارسطاطالیس پایمردی و مقابله نمودند و با تدوین منطق و حکمت، اساس و بنیاد فلسفه آنها را زیر و رو کردند و حکمت خود را بر مبنای مکارم اخلاق و فضیلت و عالم ورای مادّه و طبیعت (که در برهان ارسطوئی و در مشاهدات اشراقی افلاطونی مبرهن گردیده بود)، بنا نهادند.
و این امر را امام صادق علیه السلام در توحید مفضل برای شاگردش بیان فرمود و بدین وسیله ارسطو تمجید به عمل آورد.(14)
این حیات عقلی و تفکّر فلسفی، پس از یکی دو قرن از ظهور درخت نوپای اسلام به جامعه اسلام منتقل شد و عجیب این جاست که این شیوه ی بیان و روش تفکّر در میان مسلمانان صدر اسلام هرگز وجود نداشت و نقل نشده است با وجودی که از دوازده هزار نفر از صحابه اثر نقل شده است، اما این روش فکری را به کار نبرده اند و برای کسانی که به آثار صحابه آشنایی دارند این امر کاملاً مشهود می باشد. تنها این مطلب در بیانات شیوای امیرالمؤمنین علیه السلام مشهود است که با بیان جذاب خود، عمیق ترین تفکرات فلسفی را خاطرنشان ساخته اند. صحابه و تابعان و به طور کلّی عرب آن زمان، هیچ گونه آشنایی با تفکّر آزاد فلسفی نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اوّل هجری نمونه ای از کنجکاوی فلسفی دیده نمی شود. تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه بالخصوص حضرت امیر و امام رضا علیهما السلام حاوی ذخائر عظیمی از افکار فلسفی است و آنان شاگردان خود را با این طرز تفکر آشکا ساختند(15).
و از این رو، تفکّر فلسفی در میان شیعه، ریشه دوانید و رشد و نمو نمود تا حدی که در زمان حاضر نیز تنها در میان این فرقه باقی مانده است، در این مقاله، سعی شده گوشه هایی از این حقیقت را با پیگیری معنای فلسفه و ریشه یابی آن در اسلام و نحوه ی تکاملی مباحث فلسفی و سیر آن در افکار فلاسلفه مسلمان، بنمایانیم و در بیان مطالب از فرمایشات بزرگان این فن در عصر حاضر هم چون علّامه طباطبایی اعلی الله مقامه و شاگردان ایشان هم چون علّامه طهرانی قدس الله نفسه و بالاخص شهید مطهری اعلی الله مقامه بهره خواهیم برد.
و با وجود قلّت بضاعت علمی، با استمداد از روح ولایت کلیّه حضرت خاتم الاوصیاء جرأت بر این امر گردید، به امید اینکه خدمتی در تنویر و روشن شدن گوشه هائی از تمدّن بلند اسلامی و انجام وظیفه ای در راه اعتلاء دانش و خدمت به دانش پژوهان باشد. فلسفه چیست؟
اول قدم در این راستا تعریف فلسفه است. باید موضوع و حدود و ثغور هر چیزی معلوم گردد تا بتوان پیرامون آن سخن گفت.
این علم با همین نام، در ادبیات اسلامی، این کلمه مصدر جعلی است و ریشه ی یونانی دارد و از کلمه «فیلوسوفیا» که مرکب است، گرفته شده است؛ جزء اوّل آن به معنی دوست داری و جزء دوم به معنی دانائی است، لذا معنی فلسفه «دوست دار دانائی» است.
این کلمه تاریخ جالبی دارد که شاید به آن اشاره کنیم و شهید مطهری آن را خاطر نشان ساخته است.(16)
مسلمانان این کلمه را از یونان گرفتند و صیغه عربی از آن ساختند و صبغه اسلامی به آن دادند و به معنای مطلق دانش عقلی استعمال کردند.
این علم در اصطلاح شایع مسلمانان، دانش خاصی نیست، بلکه به مطلق دانش های عقلی اطلاق می شود در مقابل دانش های نقلی (از قبیل: لغت، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه و اصول). قهراً فیلسوف به کسی اطلاق می شد که جامع همه علوم عقلی آن زمان باشد. حیطه دانش عقلی؛ الهیات، ریاضیات، و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات را دربرمی گرفت؛ لذا می گفتند هر کس فیلسوف باشد جهانی می شود علمی، مشابه جهان عینی.
در تعریف قدما از فلسفه آمده است: «هوالعلم باحوال اعیان الموجودات علی ما هی علیه فی نفس الامر بقدر الطاقة البشریة.(17) «فلسفه عبارت است از آگاهی به احوال موجودات عینی و خارجی به همان نحو که در واقع و نفس الامر هستند تا اندازه ای که در استطاعت بشر است». و از لحاظ غایتی که از آن عاید فیلسوف می شود این طور تعریف کرده اند:
«صیرورة الانسان عالماً عقلیّاً مضاهیا للعالم المعینی.»؛ فلسفه عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود علمی و عقلائی، مشابه جهان عینی خارجی.
به گفته ادیب نیشابوری

هر آن کو ز دانش برد توشه ای ... جهانی است بنشسته در گوشه ای

به طور خلاصه و با تعبیر روان، می توان این طور گفت: حکمت علم به احوال اعیان موجودات است آن طور که هستند و اگر انسان به طرز صحیحی فکر خود را به کار گیرد می تواند حقائق را دریابد.
در میان مسلمانان فلسفه به نام دیگری نیز نام گذاری شد که ریشه قرآنی دارد و آن حکمت است. مسلمانان آن گاه که می خواستند تقسیم ارسطوئی را درباره ی علوم بیان کنند، کلمه فلسفه یا کلمه حکمت را به کار می بردند.
آیاتی در قرآن کریم در مورد حکمت آمده است. اینکه حکمت در قرآن، شامل فلسفه باشد بحثی است نیازمند تأمّل و بررسی است که اینجا محل آن نیست. برخی از بزرگان مانند حضرت علّامه طباطبایی و علّامه طهرانی و آیة الله علّامه شعرانی قدس الله اسرارهم اصرار بر این امر دارند. در اینجا به قسمتی از کلام علّامه شعرانی در این مورد بسنده می کنیم. ایشان می فرمایند:
«خداوند تعالی برای تجلیل حکمت و حکماء در قرآن کریم، سوره ی لقمان را فرستاد و او را چون شاخصی در حکمت نام برد و نمونه ای از اقوال او را در ترغیب به خداشناسی و اخلاق حسنه نقل فرموده و در اخبار آمده است که بر لقمان حکمت و نبوّت عرضه کردند، او حکمت را برگزید و از این جمله، معلوم می گردد نبوّت راه دیگر است و حکمت راه دیگر برای تحقیق حقائق و نیز حکمت، منحصر به علوم دنیوی مانند طب و ریاضی نیست؛ چون سخنان لقمان که از روی حکمت گفت، مسائل الهی و اخلاق بود، عقل او را به راهی هدایت کرد که انبیاء مردم را بدان راه می خواندند، فرمود: یا بنی لاتشرک بالله ان الشرک لظلمٌ عظیم.(18)
لقمان به عقل دانست جهان را خدائی است بی شریک، و نیز خداوند درباره ی سایر پیغمبران فرمود: (آتیناهم الکتاب و الحکمة)(19) به تفسیری کتاب آن بود که به وحی دریافتند و حکمت آن که به عقل دانستند و نیز فرمود: (و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً)(20) دین و شریعت برای همه است اما حکمت را به همه کس ندادند و آن را که دادند خیر بسیار دادند، چون شریعت را با بصیرت دریافت.(21)
نکته قابل توجّه در اینجا این است که در فلسفه اصطلاحات متعددی مطرح است گروه های متعدد برای فلسفه معانی مختلفی ذکر کرده اند و این امر، باعث اجمال در معنای فلسفه شده است، البته این اختلاف تعریف مربوط به یک حقیقت نیست، هر گروهی این لفظ را در معنی خاص به کار برده اند و همان معنی خاص مد نظرشان را تعریف کرده اند. و قهراً از نظر هر گروه، گروه دیگر فیلسوف خوانده نمی شود.
به همین جهت، اشتباهی دامن گیر عموم فلاسفه غرب و مقلّدان شرقی آنها شده است که در مباحث بعدی اندکی بیشتر در این مورد متذکّر خواهیم شد.

فائده فلسفه

در تعریف فلسفه (و یا هر علمی) باید به دو امر توجّه شود و مورد تحلیل قرار بگیرد: غرض و فائده فلسفه، و موضوع آن.
مرحوم علّامه طباطبایی بیان سلیس و روانی در تعریف فلسفه دارند که حاوی غرض و فائده آن نیز هست، ایشان می فرمایند:
در جهان هستی که موجودات بسیار و پدیده های بی شمار دارد و ما نیز جزئی از مجموعه ی آنهاییم، بسیار می شود که چیزی را راست و پابرجا و موجود بینگاریم و سپس بفهمیم که دروغ و بی پایه بوده است و بسیار می شود که چیزی را نابود و دروغ بدانیم و پس از چندی روشن شود که راست بوده و آثار و خواص بسیاری در جهان داشته است.
از این رو ما که خواه ناخواه، غریزه ی بحث و کاوش از هر چیزی را داریم که در دسترس ما قرار بگیرد و در پی علل آنیم، باید موجودات حقیقی و واقعی (حقائق به اصطلاح فلسفه) را از موجودات پنداری (اعتباریات و وهمیات) تمیز دهیم و گذشته از این کاوش غریزی، برای رفع حوائج زندگی دست به هر رشته از رشته های گوناگون علوم بزنیم، اثبات هر خاصیت از خواص موجودات برای موضوع خود، محتاج به ثبوت قبلی آن موضوع می باشد.
یک سلسله بحث های برهانی که غرض و آرمان فوق را تأمین می نماید و نتیجه ی آنها اثبات وجود حقیقی اشیاء و تشخیص علل و اسباب وجود آنها و چگونگی مرتبه ی وجودی آنها می باشد، فلسفه نامیده می شود.(22)
خلاصه، از دو جهت نیازمند فلسفه می باشیم: یکی از نظر کاوش غریزی که بشر طبعاً علاقه مند است حقائق را از اوهام تمیز دهد، و دیگری از راه نیازمندی علوم به فلسفه؛ زیرا هر یک از علوم، (اعم از طبیعی و ریاضی) شیء معیّنی را که اصطلاحاً موضوع آن علم نامیده می شود، موجود واقعیّت دار فرض می کند و به بحث از آثار و حالات آن می پردازد.
واضح است که ثبوت یک حالت و اثر برای چیزی، وقتی ممکن است که خود آن چیز، موجود باشد؛ لذا باید قبلاً از وجود خودِ آن شیء مطمئن شویم و این اطمینان را فقط فلسفه می تواند به ما بدهد.(23)
در اصطلاح: غایت فلسفه را این طور بیان کرده اند: «تمییز الموجودات الحقیقه من غیرها و معرفة العلل العالیه للوجود بالاخص العلّة الاولی الّتی الیها تنتهی؛ سلسلة الموجودات و اسمائه الحسنی و صفاته العلیاء و هوالله عز اسمه(24).»

نسبت فلسفه با سائر علوم

در اینجا یادآوری دو نکته ضروری است:
یک: از این بیان، نسبت فلسفه با سائر علوم و به عبارتی فرق آن با علوم دیگر روشن می شود، در کلیّه علوم از یک یا چند موضوع مفروض الوجود بحث می گردد و خواص و آثار آن بررسی می شود و هیچ گاه از وجود موضوع و چگونگی وجود آن بحثی مطرح نمی شود و سنخ بحث علوم، متوجّه بود و نبود اشیاء نیست، لیکن در فلسفه ابداً از خاصیّت و اثر موجود خاصی بحث نمی شود، بلکه از بود و نبود اشیاء سخن می گوید و احکام مطلق هستی را مدّ نظر قرار می دهد.
به عنوان مثال: اگر درباره ی جسم این مسأله را طرح کنیم: «هر جسم دارای شکل است» یا «هر جسم دارای تشعشع است» مربوط به علوم طبیعی است، اما اگر بگوئیم آیا جسم (شیء دارای ابعاد سه گانه) در خارج وجود دارد یا نه؟ و آن چیزی که ما آن را جسم و دارای سه بعد حس می کنیم در واقع مجموعه ای از ذرات خالی از بعد است مربوط به فلسفه است.
شهید مطهری اعلی الله مقامه با مثال جالبی این امر را تبیین می کند و می گوید:
ما اگر جهان را به یک اندام تشبیه کنیم، مطالعه ی ما درباره ی آن دو گونه است: برخی مربوط به اعضای آن (مثل سر و پا و چشم) و برخی مربوط به کل اندام؛ مثل اینکه این اندام از کی بوده و تا کی هست؟ آیا وحدت واقعی دارد یا کثرت؟ آیا این اندام در مجموعه خود هدفی را تعقیب می کند یا نه؟
در اینجا یک تیپ مسائلی است که با مسائل هیچ علمی شباهت ندارد. آن قسمت از مطالعات که مربوط به عضوشناسی هستی است، علم است و آن قسمت که مربوط به اندام شناسی جهان، فلسفه است.
نکته مهمی که اینجا باید مدنظر باشد با توجّه به این اختلاف در سنخ مباحث بالبداهه، غلط است که حل یک مساله فلسفی را از علوم دیگر بطلبیم و یا جواب مسأله ای که به علوم دیگر مربوط است، از فلسفه بخواهیم و این اشتباهی است که گریبان گیر برخی شده است.(25)

فلسفه و سفسطه

دو: تقابل مستقیم فلسفه با سفسطه
از ابتداء تاریخ فلسفه در یونان، تقابل و تضاد جدی فلاسفه یونان با گروهی بود که «سوفیست» نامیده می شدند. در میان دانشمندان یونانی قبل از سقراط از گروهی به نام سوفسطائی نام برده شده است که در قرن پنجم قبل از میلاد می زیسته اند از آن جمله «پروتاکوراس» است که معتقد بود حقیقت چیزی جزء آنچه انسان می فهمد نیست و یک چیز، هم صواب است و هم خطا، و هم راست است و هم دروغ.
و از آن جمله «گرگیاس» است که براهینی اقامه کرده بر اینکه: محال است چیزی موجود شود و اگر بر فرض محال، موجود شود، قابل شناختن نیست و اگر بر فرض محال، شناخته شود، قابل توصیف برای غیر نیست.
بزرگان حکماء از قبیل سقراط و افلاطون ارسطو، به شدّت با این افکار مبارزه کردند و مغلطه های آنها را برملا ساختند و ارسطو به همین منظور، قواعد منطق را گردآوری و تدوین نمود.
از میان فلاسفه غرب نزدیک به عصر حاضر، دو گروه پیدا شدند: اوّل، افرادی مانند «برکلی» و «شوپنهاور» متابعت از همان عقائد را با تعبیرات و بیانات جدیدی بیان نمودند که این مقاله گنجایش تفصیل آن را ندارد و اصطلاحاً به آنها «ایده آلیسم» می گویند.
دوّم: افرادی مانند «پیرهون» و متابعان او راه وسطی میانه را برگزیدند نه پیرو سوفسطائیان شدند و نه تابع فلاسفه، بلکه راه صحیح را در تمامی مسائل توقف و خودداری از رأی جزمی می دانند و اینها به «لاادریون» یا «شکاکان» و در اصطلاح جدید، مسلک آنها «سپتی سیسم» نامیده می شود.
سفسطه-در نقطه مقابل فلسفه-هرگونه واقعیّت خارجی را انکار می کند و در هر چیزی شک می کند، حتی در وجود و افکار خود. ایشان تمام ادراکات و آراء و عقاید بشری، حتی بدیهیات اولیّه را باطل و خیال محض می دانند و هیچ ارزشی برای هیچ فکری و هیچ ادراکی قائل نیستند و جهان معلومات را هیچ در هیچ می دانند. البته انسان با دریافت فطری در نگاه اولیّه به پیرامون خود، اصل هستی خود، و حقائقی ماوراء خود را می یابد و به طور حتم افراد سوفسطائی نیز با این عقائد از مادر زاییده نشده اند.
جالب است که این گروه خود را «سوفیست» می دانستند که در لغت یونانی به معنی دانشمند است و سقراط از روی تواضع امتناع داشت که خود را سوفیست بخواند، بلکه فیلسوف خواند، یعنی «دوست دار دانش» ولی در گذر زمان این دو کلمه از معنای اولیّه خود به معنای دیگری برگردانده شد، سوفیست، اکنون در میان ما به معنی مغالطه کار است و فیلسوف، به معنی دانشمند و فلسفه نیز به معنای دانش می باشد.

موضوع فلسفه

دوّمین نکته ای که در تعریف هر علمی می بایست مدّنظر قرار گیرد، موضوع آن علم است. موضوع هر علمی سلسله مسائلی است که در زمینه ی معینی و در اطراف موضوع خاصی گفت و گو می کند و بین مسائل هر علمی رابطه خاصی موجود است که آنها را به یکدیگر پیوند می دهد و از مسائل علوم دیگر جدا می سازد؛ لذا در تعریف هر علمی برای اینکه تشخیص دهیم هر مسأله ای در صف چه علمی باید قرار گیرد و جزء کدام علم است، باید موضوعات علم را تشخیص دهیم. و مادامی که موضوع هر علمی را ندانیم، نمی توانیم مسائل آن را از علوم دیگر تمیز دهیم.
همان طور که اشاره کردیم، لغت فلسفه اصطلاحات متعدد یافته و معانی مختلفی برای آن ذکر شده است و همین امر موجب اشتباه برای فلاسفه مغرب زمین شده است.
لفظ فلسفه اخیراً در موارد زیادی به کار برده می شود به طوری که هر کس از لفظ فلسفه، معنائی را می فهمد؛ بعضی گمان می کنند فلسفه، یعنی اظهارنظر آمیخته با بهت و حیرت درباره جهان است، برخی کار را به جایی کشانده اند که خیال می کنند فلسفه یعنی پراکنده گوئی و احیاناً تناقض گوئی، و برخی بین مسائل فلسفی و مسائلی که در سایر علوم مورد گفت و گو قرار می گیرد، فرق نمی گذارند؛ لذا حل مسأله فلسفی را از علوم دیگر انتظار دارند یا جواب گوئی مسأله مربوط به علوم دیگر را از فلسفه می طلبند و عدّه ای دیگر بین اسلوب فکری که در فلسفه مورد استفاده قرار می گیرد (اسلوب قیاس عقلی) و اسلوب فکری که در سائر علوم مخصوصاً طبیعیات (اسلوب تجربی) از آن استفاده می شود، فرق نمی نهد.
ما در اینجا آن اصطلاحی را در نظر داریم که نزد مسلمانان، فلسفه خوانده می شود و علمای این فن آن را مطرح کرده اند و به اصطلاحات جدید در این مورد کاری نداریم.
متذکّر شدیم که لغت فلسفه از یونان اخذ شد و مسلمانان از آن صیغه عربی ساختند و به معنی مطلق دانش عقلی به کار بردند.
فلسفه در اصطلاح شایع مسلمانان نام یک فن خاص نبود بلکه جمیع دانش های عقلی را شامل می شد، (اعم از الهیات، ریاضیات، طبیعیات، سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات) و مسلمانان بر اساس تقسیم ارسطوئی فلسفه را به دو قسم نظری و عملی تقسیم می کردند. فلسفه ی نظری، درباره ی اشیاء آن چنان که هستند بحث می کند و فلسفه ی علمی، درباره ی افعال انسان.
فلسفه ی نظری به علیا (الهیات) وسطی (ریاضیات) سفلی (طبیعیات) منقسم می شود و الهیات به امور عامه و الهیات بالمعنی الاخص تقسیم می گردد.
ریاضایت چهار بخش دارد که هر کدام علمی جداگانه است، حساب، هندسه، هیئت و موسیقی و نیز طبیعیات دارای اقسامی است.
فلسفه ی عملی دارای سه بخش است: علم اخلاق؛ علم تدبیر منزل و علم سیاست مُدُن.
و فیلسوف کامل یعنی جامع همه ی این علوم.
فلاسفه از میان اقسام سه گانه فلسفه، برای یکی از بخش ها امتیاز خاصی قائل بودند و گوئی یک سرو گردن از همه آنها را بلندتر می دانستند.
دانشمندان حکمت اولی را از آن جهت که کاملاً تعقلی و نظری بود، «فلسفه حقیقی» می دانستند و از آن جهت که در اطراف کلی ترین موضوعات یعنی وجود بحث می کرد و مشتمل بر کلی ترین مسائل بود «علم کلی» می خواندند و از آن جهت که یکی از مسائل آن بحث علة العلل و واجب الوجود بود، «الهیات» می نامیدند و در حکمت یونان نیز متافیزیک نامیده می شود و این فلسفه، صرفاً محصول قوه تعقّل بشر است و تجربه حسی در مسائل آن راه ندارد و غالباً هر وقت فلسفه گفته می شود، مقصود همان است.
به عقیده قدما این علم از هر علمی برهانی تر و یقینی تر است و بر همه ی علوم ریاست دارد؛ زیرا کلیّه علوم به او نیاز دارند و او به علوم نیاز کلّی ندارد، پس می توان نتیجه گرفت که فلسفه به حسب اصطلاح قدما دو معنی دارد: یکی در مقابل دانش نقلی که شامل کلیّه علوم عقلی می شود و یک لغت عام است و بر فن خاصّی صادق نیست، لذا تعریف ندارد و می توان گفت فلسفه، کمال نفس انسان است هم از جنبه نظری، هم از جنبه عملی.
دیگری فلسفه حقیقی یا فلسفه اولی یا علم اعلی. در این صورت، فلسفه تعریف خاص دارد که عبارت است از علم به احوال موجود از آن جهت که موجود است، نه از آن جهت که تعیّن خاص دارد.
فلسفه، عبارت است یک سلسله مسائل خاص بر اساس برهان و قیاس عقلی که از مطلق وجود و احکام و عوارض آن گفتگو می کند و موضوع فلسفه همین وجود و عوارض آن است بدین معنی که فلسفه از بود و نبود اشیاء سخن می گوید و احکام مطلق هستی را بررسی می کند و هیچ گاه به احکام و آثاری که مخصوص یک یا چند موضوع مخصوص است نظر ندارد، به عکس علوم که همواره یک یا چند موضوع را مفروض الوجود می گیرد و به جست و جوی احکام و آثار آن می پردازد و سنخ بحث علوم، متوجّه بود و نبود و اشیاء نیست.
با توجّه به مطالب فوق اگر کسی از ما بپرسد که فلسفه چیست؟ جواب دقیق این سؤال آن است که می گوئیم: این لغت در عرف هر گروهی، اصطلاح خاصی دارد اگر منظور تعریف فلسفه مصطلح میان مسلمانان باشد در اصطلاح رائج آنان این کلمه، اسم جنس برای همه علوم عقلی است و نام علم خاصی نیست که بتوان آن را تعریف کرد و این بدان جهت است که موضوع خاصی ندارد.
در اصطلاح غیر رائج، نام «فلسفه اولی» است و آن علمی است که درباره ی کلی ترین مسائل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه ی موضوعات هم مربوط است بحث می کند، علمی است که همه ی هستی را به عنوان موضوع واحد مورد مطالعه قرار می دهد.
در این صورت موضوع فلسفه وجود و عوارض آن است که بر وجود «من حیث هو وجود» عارض می گردد.
پس به طور فنی می گوییم: موضوع فلسفه «الموجود بما هو وجود» است.(26)
و ما توفیقی الا بالله، علیه توکّلت و الیه انیب

پی‌نوشت‌ها:

1. آیه ی 269؛ سوره 2: البقره.
2. آیه ی 129، سوره ی 2: البقره «بار پروردگارا! در میان ذریه ی من [که در سرزمین مکه متوطن شده اند] از خودشان پیامبری برانگیز که آیات تو را بر ایشان تلاوت کند و کتاب و حکمت را به آنها بیاموز و آنها را پاک گرداند حقّا که تو دارای عزت و حکمت هستی.»
3. باید توجه شود آنچه بر هر مسلمان در فروع دین واجب کفائی است، و در اصول دین واجب عینی اجتهاد و استنباط است (به اصطلاح فقهی) اما اصل علم و شناخت مسائل در هر دو، واجب عینی است بدین معنی که در فروع نیز بر هر مسلمان تعلم احکام بوجوب عینی واجب است.
4. بحارالأنوار، ج2، ص 31، باب 9، حدیث20، به نقل از مصباح الشریعة وعدة الداعی، ص 72: «طلب علم بر هر مرد و زن مسلمانی واجب است.»
5. نهج البلاغه، حکمت 61: «ارزش هر کسی به مقدار ارزش آن چیزی است که آن را خوب می داند.»
6. آیه ی 2، سوره ی62: الجمعه.
7. آیه ی 129، سوره 2: البقره.
8. آیه ی 130، سوره 2: البقره.
9. آیه ی 251، سوره 2: البقره.
10. آیه ی 48، سوره 3: آل عمران.
11. آیه ی 81، سوره 3: آل عمران.
12. آیه ی 269، سوره 2: البقره.
13. آیه ی 39 سوره 17: اسراء.
14. در روایت معروف توحید مفضل، از امام صادق علیه السلام نام ارسطاطالیس آمده و حضرت از او تمجید فرموده اند که در مقابل افکار مادیون ایستادگی نمود. این روایت در بحارالانوار، ج3، ص 57 تا 151 ص آمده و نام ارسطو در ص 148 ذکر شده است.
15. علامه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص 91.
16. مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، ص 128.
17. همان، ج6، ص 179 و 180
18. آیه ی 13، سوره 31، لقمان.
19. آیه ای که دلالت بر اعطاء، حکمت به همه انبیاء دارد، آیه 81، سوره ی آل عمران است؛ می فرماید: (و اذا اخذنا میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة. (= و بیاد بیاور زمانی که از پیامبران پیمان گرفتیم که به شما کتاب و حکمت عطا شد.)
20. آیه 269 سوره 2: البقره: «به هر کس حکمت عنایت شود تحقیقاً که خیر کثیر داده شد.»
21. علامه حسن زاده آملی، مقدمه اسرار الحکم، ص 3.
22. مجموعه آثار شهید مطهری، ج6، ص 57-59.
23. همان، ص 59.
24. بدایة الحکمة، ص 10: «غایت فلسفه عبارت است از جداکردن بین موجودات حقیقی از غیرحقیقی و شناخت علل عالی و طولی وجود، بالاخص علت اولی که سلسله موجودات به او منتهی می گردد و نیز شناخت اسماء حسنی و صفات علیای او، و اوست خداوند عز اسمه.»
25. مجموعه آثار شهید مطهری، ج5، ص 131 و 132.
26. بدایة الحکمة، ص 10.

منبع مقاله: فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ربیع الثانی- رمضان 1433، شماره 4 و 5.